جدول جو
جدول جو

معنی منخلع شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منخلع شدن
از جای کنده شدن، منقطع شدن: (قبایل ترکان... از اطاعت و انقیاد او منخلع شده و تغرض می رسانیده) (جهانگشای جوینی لغ. گرگ ربائی)
تصویری از منخلع شدن
تصویر منخلع شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقلب شدن
تصویر منقلب شدن
واژگون شدن، بهم خوردن حال کسی، ناراحت شدن پریشان گشتن: (از هیجان منقلب شده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: (حزب... منحل شده)
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهیدن آگاه شدن باخبر شدن، مشرف شدن بازرس گردیدن: چون بر خوارزم مطلع شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
فرهنگ لغت هوشیار
این آمیزه در جهانگشای جوینی آمده و بهار در (سبک شناسی) نوشته است که واژه منصلح را هیچ کجا نیافته است درست شدن راست شدن کار اصلاح شدن: (بدین نیز میان ایشان منصلح نشد) (جهانگشای جوینی. سبک شناسی 74: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلد شدن
تصویر مخلد شدن
مخلد گریدن: جاوید شدن جاودان شدن جاوید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفع شدن
تصویر منتفع شدن
سود یافتن نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازع شدن
تصویر منازع شدن
ستیزه کردن، مزاحم شدن، متعرض گردیدن: (... قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند) (سلجوقنامه ظهیری. چا خاور 17)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منثلم شدن
تصویر منثلم شدن
رخنه دار و شکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوع شدن
تصویر مخلوع شدن
مخلوع گشتن: بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجلی شدن
تصویر منجلی شدن
آشکار شدن جلوه گر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
برچیده شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
جداشدن، جدا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دگرگون شدن، متحول شدن، حالی به حالی شدن، واژگون شدن، ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گسستن، قطع شدن، گسسته شدن، از بین رفتن، پایان یافتن، جدا شدن، دور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرمنده شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن، تاثیر پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، جلوه گر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلع شدن، برکنار شدن، معزول شدن، عزل شدن
متضاد: منصوب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خو گرفتن، عادت کردن، تخلق یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
Disbandment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
dissolution
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
pembubaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
বিলুপ্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
भंग होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
scioglimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
dissolução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
disolución
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
Auflösung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
ontbinding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
розпуск
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
роспуск
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
rozwiązanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
해체
دیکشنری فارسی به کره ای